امروز دیگه احساسمو گذاشتم توی صندوقچه منطقم و
چند تا قفل بزرگ زدم به درش
هنوز صدای زجه احساسم گوشهامو اذیت میکنه
مثل بچه ای که دستش زخمی شده و از درد به خودش میپیچه
و تو در حال شستن زخمی و بستن اون
در حالی که قطره ای اشک از گوشه چشمت سر میخوره میاد پایین
ولی خوب نباید به گریه های اون توجه کنی
تو داری کار درست رو انجام میدی
پس احساسمو با تمام فریادهاشو زجه هاش تنها میزارمو
شروع به شستن زخم دلم میکنم
کاش تحملم منو یاری کنه
کاش منطقم منو در آغوش بگیره و دلداریم بده
برای یک بار هم که شده بتونه جای خالی احساسمو پر کنه
((صخره))
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.